عکس تنهایی...

رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید٬ عکس تنهایی خود را در آب٬
آب در حوض نبود.
ماهیان می گفتند:
هیچ تقصیر درختان نیست.
ظهر دم کرده تابستان بود٬
پسر روشن آب٬ لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید٬ آمد او را به هوا برد که برد...

 

 

به درک را نبردیم به اکسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولی آن نور درشت٬
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او ٬ پشت چین های تغافل می زد٬
چشم ما بود.
روزنی بود به اقرار بهشت...


تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی٬ همت کن
و بگو ماهیها حوضشان بی آب است...


باد می رفت به سروقت چنار
من به سروقت خدا می رفتم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد