نا امیدی

دیگر این دنیا نخواهم ماند

من کتابی را نخواهم خواند

هر چه من خواندم غم و غربت

زندگی چرخش نخواهد راند

این تپش ها پس برای چیست

زندگی قلب مرا لرزاند

لغزشم از یاس و اندوه است

نا امیدی چرخ من چرخاند

برف ها بر من سپیدی نیست

هر قدم پای مرا لغزاند

هرچه رفتم راه برگشتی

بر رسیدن این دلم واماند

گریه ام باران رحمت بود

پس از آن قلب مرا سوزاند

در اتاقم خلوتی دارم

رنگ تاریکی بخود پوشاند

شمع را در خلوت آوردم

هر نگاهم شمع را خنداد

خنده ای کردم چه افسرده

خنده ام شادی ز شهرم راند

بر غزل گریه برین باشد

 لیک شمعم شاد خواهد ماند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد