-
دلم گرفته...
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 11:50
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته یک سینه غرق مستی دارد هوای باران از این خراب رسوا امشب دلم گرفته امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته خون دل شکسته بر دیدگان تشنه باید شود هویدا امشب دلم گرفته ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته گفتی...
-
شب دلتنگیهایت را تنها با او قسمت کن...
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 11:43
وقتی در ایوان دلتنگی هایت می نشینی وقتی که پشت یک پنجره بارانی بی هوا شاعر می شوی... وقتی دیگر کسی برای شنیدن جمله هایت به اندازه لحظه ای فرصت نمی گذارد... کسی هست که می شود به او پناه برد. کسی که شب دلتنگی را با او می توان قسمت کرد. نگاهت را از سنگفرشهای خیس و سرد کوچه های باران زده جدا کن. تا چه وقت می خواهی یاسهایت...
-
نمیبخشمت...
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 11:41
نمیبخشمت بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی بخاطر تمام غمهایی که بر صورتم نشاندی بخاطر دلی که برایم شکستی بخاطر احساسی که برایم پرپر کردی بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی بخاطر نمکی که بر زخمم گذاردی
-
نقش یک دل به روی چینیست...
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 11:38
سالها پیش که کودک بودم سر هر کوچه کسی بود که چینیها را بند میزدبا عشق, و من آن روز به خود میگفتم :"آخر این هم شد کار؟!" ولی امروز که ذیگر خبری از او نیست, نقش یک دل به روی چینیست , ترکی دارد و من, در به در کوه به کوه, در پی بندزنی میگردم...
-
این طور شد که ما تنها شدیم...
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 11:27
آن روز که اشیانه چکاوکی ویران شدو چکاوک در آغوش یاس جان سپرد،یاس سوگند یاد کرد که هیچ گاه به روی هیچ انسانی لبخند نزند آن شب که جغد سیاه بر شانهی انسانی نشست ستارگان سوگند یاد کردند که دیگر در نگاه هیچ انسانی چشمک نزنند آن روز که دل نازک غنچه گل سرخ را پرپر کردند، گل سرخ سوگند یاد کرد که دیگر برای هیچ انسانی نمادی از...
-
...
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 11:23
دخترک با دقت تمام داشت بزرگترین قلب ممکن را توی ساحل با یک چوب روی ماسهها ترسیم میکرد. شاید فکر میکرد که هرچه این قلب را بزرگتر درست کند، یعنی اینکه بیشتر دوستش دارد! بعد از اینکه قلب ماسهایاش کامل شد سعی کرد با دستهایش گوشههایش را صیقل بدهد تا صاف صاف بشود، شاید میخواست موقعی که دریا آن را با خودش میبرد، این...
-
خدایا ...
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 11:22
خدایا ... به من فهم ده ... تا متوقع نباشم ... دنیا و مردمان آن ... مطابق میل من رفتار کنند . قرار از رو این جمله چندین صفحه مشق بنویسم.... تا هیچ وقت یادم نره !