این طور شد که ما تنها شدیم...

آن روز که اشیانه چکاوکی ویران شدو چکاوک در آغوش یاس جان سپرد،یاس سوگند یاد کرد که هیچ گاه به روی هیچ انسانی لبخند نزند
آن شب که جغد سیاه بر شانه‌ی انسانی نشست ستارگان سوگند یاد کردند که دیگر در نگاه هیچ انسانی چشمک نزنند
آن روز که دل نازک غنچه گل سرخ را پرپر کردند، گل سرخ سوگند یاد کرد که دیگر برای هیچ انسانی نمادی از عشق نباشد
آن روز که ازجان سپردن ماهی قرمز در تنگ، دل دریا شکست، دریا قسم خورد که دیگر بر ساحل زمین هیچ انسانی ارام نگیرد

آن روز که برای انسان حضور سبز بهاری بی اهمیت شد، بهار سوگند یاد کرد که برای شکوفایی دیگر هیچ گاه با زمستان نجنگد
آن روز که بید مجنون را به عشوه گری متهم کردند ،بید مجنون قسم خورد که دیگر هیچ گاه سایبان خنک هیچ انسانی نباشد

آری،این طور شد که ما تنها شدیم

...

دخترک با دقت تمام داشت بزرگترین قلب ممکن را توی ساحل با یک چوب روی ماسه‏ها ترسیم میکرد. شاید فکر می‏کرد که هرچه این قلب را بزرگتر درست کند، یعنی اینکه بیشتر دوستش دارد!  بعد از اینکه قلب ماسه‏ای‏اش کامل شد سعی کرد با دستهایش گوشه‏هایش را صیقل بدهد تا صاف صاف بشود، شاید می‏خواست موقعی که دریا آن را با خودش می‏برد، این قلب ماسه‏ای جائی گیر نکند!  از زاویه های مختلف به آن نگاه کرد، شاید می‏خواست اینطوری آن را خوب بشناسد و مطمئن بشود، همان چیزی شده که دلش می‏خواست!  به قلب ماسه‏ای‏اش لبخندی زد و از روی شیطنت هم یک چشمک به قلب ماسه‏ای هدیه داد. دلش نیامد که یک تیر ماسه‏ای را به یک قلب ماسه‏ای شلیک کند! برای همین هم خیلی آرام چوبی را که در دستش بود مثل یه پیکان گذاشت روی قلب ماسه‏ای.  حالا دیگر کامل شده بود و فقط نیاز به مواظبت داشت. نشست پیش قلب ماسه‏ای و با دستش قلب ماسه‏ای را نوازش کرد و در سکوت به قلب ماسه ای قول داد تا همیشه مواظبش باشدبرای اینکه باد قلبش را ندزدد با دستهایش یک دیوار شنی دور قلبش درست کرد. دلش می‏خواست پیش قلب ماسه‏ای‏اش بماند ولی وقت رفتن بود، نگاهی به قلب ماسه‏ای کرد و رفت.  چند قدمی دور نشده بود که دوباره برگشت و به قلب ماسه ای قول داد که زود برمی‏گردد و بقیه راه را دوید. فردا صبح دخترک در راه برای قلب ماسه‏ای گلی چید و رفت به دیدنش. وقتی به قلب ماسه‏ای رسید، آرام همانجا نشست و گلها را پرپر کرد و بر روی قلب ماسه‏ای ریخت. قلب ماسه‏ای با عبور چرخ یک ماشین شکسته شده بود...

خدایا ...

خدایا ...

                    به من فهم ده...

                               تا متوقع نباشم...

                                     دنیا و مردمان آن ...

                                       مطابق میل من رفتار کنند

قرار از رو این جمله چندین صفحه مشق  بنویسم.... تا  هیچ وقت یادم نره!