احساساتم در حال مرگ است...

دلم،گیر است.پیش کسی گیر نیست بهتر است بگویم دلگیرم.هم از وراثت و هم از محیط.از وراثت چون بنا به آن حساس و دل نازک زاده شدم و از محیط چون تک تک خارهایش بارها دل نازکم راخراش داد.  دلم دارد پاره میشود...

 

چه خوب!!

 

می گویند اگر بی دل شوی از همه چیز تهی خواهی بود،انسان تهی نیز نه رنجشی دارد نه احساسی که آزرده شود...

غم...

این صدای پای تنهایی از کوچه پس کوچه

های شهر است که به گوش میرسد

و حکایت از طلوع غم میکند

من در زاویه پنهان خویش

نشسته ام و دستهایم

به جست و جوی

 آسمان رفته اند

آسمان در غم من مینالد

زمین از شیون های من به لرزه در ما اید

و پرندگان در غم من از نغمه سرایی باز می ایستند

...غم نامردی...

من تنها...

 قصه ی غربت صحرا شده ام...وسعت درد فقط سهم من است

باز هم قسمت غم ها شده ام..

دگر ایینه ز من بی خبر است که اسیر شب یلدا شده ام...

من که بی تاب شقایق بودم

همدم سردی یخ ها شده ام

کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام...

می‌دانم...

می‌دانم بعد از هر خنده‌ی من گریه‌ای طولانیست 

من پس از هر خنده‌ی خود می‌ترسم 

که دگر اشک ندارم که رها سازم 

و در نوبت خنده‌ی دیگر باشم !!!

دنیا را بد ساخته اند...

کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی دارد...

کسی که تو را دوست دارد ، تو دوستش نمی داری...

اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئین هرگز به

هم نمی رسند و این رنج است...

و زندگی یعنی این ...